درحوزه علم مدیریت مبحث استعاره از جایگاه بلندی برخوردار است. کاربرد عظیم استعاره در این رشته عمدتاً به فهم سازمان مربوط می شود و اگر بخواهیم از سابقه پژوهش های به عمل آمده در این حوزه صحبت کنیم لاجرم باید از تلاشهای مورگان در کتاب تصویر سازمان وهچ در کتاب تئوری سازمان نام ببریم که هر یک به نوعی بر جایگاه و اهمیت استعاره در فهم سازمان صحه گذاشته اند. مورگان در مقدمه کتاب تصویر سازمان می نویسد:تئوریهاو تفسیرهای ما از حیات سازمانی بر پایه استعاره هایی استوارند که ما را به مشاهده و فهم سازمان در مسیرهای جزیی مشخص رهنمون می سازد. هچ نیز در خصوص جایگاه استعاره در فهم سازمان می گوید:بسیاریاز تئور ی پردازان سازمان، فهم خود را بر پایه روش هایی که از هنر و بشریت بدست می آید توسعه داده اند. یکیاز این روشها، استعاره است که به صورت خاص، ابزاری مناسب جهت شناخت و فهم ذات پدیده ها می باشد. برایمثال، تئوری پردازان سازمان از استعاره های گوناگونی به منظور ارتباط با چشم اندازهای مختلف بهره برده اند. این دو تئوری پرداز در حقیقت برای تبیین ماهیت سازمان به طرح استعاره های پنهان در اذهان تئوری پردازان سازمانی پرداخته اند. در این خصوص مورگان به هشت استعاره ریشه ای در فهم سازمان اشاره می کند که عبارتند از: سازمان به مثابه های ماشین، ارگانیزم، مغز، فرهنگ، نظام سیاسی، زندان روح، جریان سیال و ابزار سلطه؛ و هچ در نگرش فرانوگرا، استعاره سازمان به مثابه پرده نقاشی را مطرح کرده است.دراین نوشته در بخش نخست به معرفی جایگاه استعاره از منظر مورگان و هچ پرداخته شده و در بخش دیگر نگاه حداکثری این دو پژوهشگر در بوته نقد قرار گرفته است.